، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

سید احسان نفس مامان و بابا

احسان در زمانهای قدیم

احسان عزیزم این عکسا رو از تو صندوقچه ی توی زیر زمین پیدا کردم. آخ عزیزم تو اینجا نزدیک 5 ماهته...نمیدونی چه جیگری بودی قربونـــــــــت بشم... (احسان جونم الهییییی صد و بیست ساله شی مـــــــــــــــــــــــــادر)     خیلیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی میخوامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...     ...
25 دی 1393

یه شعر تقدیم به احســـــــــانم

پسرم دنیا بزرگه ولی تو  یه دل بزرگتر از دنیا داری  عزیزم با این چشای مهربون تو دل هر کی که خوبه جا داری پسرم دنیا بزرگه ولی من  تو رو هر جایی که باشی میبینم  برات از قشنگترین باغ زمین  گلای مهربونی رو می چینم  پسرم خدای مهربون ما  بچه های خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره  وقتی که تو خواب می خندی می دونم  یه فرشته داره نازت می کنه  یه فرشته که شبیه خودته  خودشو محرم رازت می کنه  پسرم دنیای پاک بچگی  از تموم زندگی قشنگ تره  مهر...
13 دی 1393

سال 2015

احسان جونم سلام جیگرم چند روز از واکسن 4 ماهگیت میگذره و خدارو شکر دیگه خوب شدی. اون 2 -3 روز اول خیلی بیقرار شده بودی و خیلی تب داشتی و اصلا نمیتونستی بخوابی. خب خداروشکر به سلامتی تموم شد. اگه بخوام از این روزات بگم یه تغییراتی کردی مثلا صدات خیلی بلند شده و یهو جیغ خیلی بلند جیغ میزنی. گل پسرم خیلی هم قلدر شدی مثلا تا ماشین حرکت میکنه آرومی به محض اینکه ماشین حرکت نمیکنه مثلا پشت چراغ قرمز میمونیم یهو شروع میکنی به غر زدن  و شدیدا دوست داری که باهات بازی کنیم و حرف بزنیم کاملا با دقت گوش میدی و یهو ذوق میکنی و میخندی و خلاصه دائما میخوای که یکی پیشت باشه.و اینکه تا حدی سعی میکنی غلت بزنی البته هنوز کامل نمیتونی. راسی احسا...
13 دی 1393

زمستونت مبارک

پسر عزیزم ورودتو به اولین زمستون زندگیت تبریک میگم، الهی که سالهای سال سلامت و شاد باشیو زمستونا رو پشت سر بگذاری اما دلت همیشه سبز و بهاری باشه احسانم! بدون که با وجود تو و بابایی خونه گرمترین نقطه روی زمینه حتی تو سردترین روزرای زمستون راستی دیروز واکسن 4 ماهگیتو زدی ، واکسنو که زدی چه اشکی ریختی عزیزم، داشتی دیوونم میکردی کلی بی حال شده بودی و تب کرده بودی، اما امروز خدارو شکر بهتری احسانم طاقت یه ذره بی حالیتو هم ندارم، همیشه از خدا سلامتیتو میخوام عزیزم اینم یه عکس زمستونی به مناسبت ورودت به اولین زمستون زندگیت         ...
6 دی 1393

هدیه مامان برای 4 ماهگی

احسانکم! گلکم! عزیزکم دوس دارم به مناسبت هر ماه یه عکس بهت هدیه بدم تا بعدا که بزرگ شدی ببینشو ایشالا دوسش داشته باشی ورودت به 5 ماهگی مبارک الهی قربون همه ی حالتات بشم، هم خندت و هم گریت این خندت با دل من بازی میکنه... بخند عزیزم دنیا خنده داره غصه به جز خنده دوا نداره بخند خدا دیدن لبخندشو روی لبای بنده هاش دوس داره...     ...
6 دی 1393

چهارمین سالگرد عقد و چهار ماهگی نفسمون

احسان عزیزم  امروز چهارشنبه 3دی تو 4 ماهه شدی و چهار سال پیش هم 2 دی منو بابایی عقد کردیم. به خاطر مصادف شدن این دوتا با هم یه کیک پختم تا هم چهارسالگی درکنارهم بودنمون و هم 4ماهگیتو جشن بگیریم. البته چون بابایی امتحان داشت نتونستم کسیو دعوت کنم و خیلی مختصر و ساده و کوتاه بود، آخه بابایی زود باید میرفت سراغ درساش. البته عشق شماها سالروز تولد نداره...عشقون همیشه تو قلبمه... پسر عزیزم 4 ماه گذشت از اومدنت به این دنیا و من هنوزم باور ندارم که مادر شدم، هنوزم باور ندارم که تو پسر منی، پاره تن منی، خیلی وقت ها بهت خیره می شم و از خودم می پرسم یعنی این پسر کوچولوی نازنین این موجود خوردنی واقعاً مال منه؟ واقعاً 9 ماه...
4 دی 1393

یه روز بارونی...

باز باران روی بامم... خیس شد خاطره هایم... بارون قشنگ امروز منو برد به پارسال همین روزا... پارسال همین روزا بود که منو بابایی فهمیدیم خدا تو رو بهمون داده. دقیقا یادمه چه احساسی داشتم. یه احساس خیلی غریب...همش با خودم میگفتم ینی من مادر شدم، یه جورایی اصلا باورم نمیشد. من اون موقع هیچ درکی از مادر بودن نداشتم. نمیدونستم قراره با یه خندت قد تموم دنیا کیف کنم . احسانم نمیدونستم قراره این همهههه دوست داشته باشم... امروز  تماشای بارون پاییزی کلی حال و هوامو عوض کرد.دوست داشتم پسرم رو بغل کنم و با هم بریم زیر بارون راه بریم.دوست داشتم پسرم هم با تمام وجودش حس منو درک کنه ،حیف که هوا سرده. امیر عزیزم! چقد خوبه که امس...
1 دی 1393
1